سفر 4 روزه به شمال
دهمین زادروز
این هم کیک دهمین تولد خورشید زندگیم به امید صد و بیستمین زادروزت و این هم شعری که دایی جون برات گفته: دانی که به دیدار توام چگونه تشنه ...... هر هفته که بینمت دوباره تشنه ...... واسه خوردن کیک عروسی تو , دایی .... هم عاشق و هم گشنه هم تشنه... مرسی دایی مهدی ...
نویسنده :
باران
15:40
لالون
قربون کیف کردنت برم من این اولین پیک نیکت بود فکر میکردم خیلی اذیت کنی اما خدارو شکرخوب بودی مرسی خوشگلم دختر گلم شادی آخه مگه توخونه نمیتونستی CD نگاه کنی نقاشی بکشی په واسه چی گفتی بریم بیرون؟ آهان تو هوای آزاد بیشتر مزه میده مرسی که به زور مارو کشوندی بیرون به خاطر تو نبود من همینطور تو خونه میموندم مرسی خانومم ...
نویسنده :
باران
10:38
اولین تولد
اولین سالگرد تولدت مبارک چقدر زود گذشت چه لحظه های قشنگی رو تو برای ما ساختی اولین باری که چشماتو باز کردی اولین باری که خندیدی اولین بار که برگشتی ... ... ... و هربار که صدام کردی هربار که بوسیدی هربار که رقصیدی و چقدر قشنگه وقتی به خاطر گرفتن چاقو از دستت از ته دل ناراحت میشی وانگار بزرگترین غصه ات همینه و چقدر قشنگتره وقتی خودکار رو به زور ازما میگیری از ته دل میخندی و انگار به بزرگترین آرزوت رسیدی و این احساس پیروزی چقدر زیباست بزرگترین ناراحتیت چه کوچیکه و بزرگترین شادیت هم کوچیک وهم...
نویسنده :
باران
10:37
ناز
اینم یه عکس از دومین باری که با خانواده رفتیم پارک وتو خیلی خوب بودی چون : اولا پی پی نکردی و دوما اذیت نکردی ...
نویسنده :
باران
10:36
شادی مامانی وبابایی
به نام خدا شادی شفیع پور عشق من وقتی به دنیا اومدی تازه من فهمیدم میشه بیشتر دوست داشت تو رکورد تمام دوست داشتنی هامو شکوندی وقتی به دنیا اومدی تنها کسی بودی که بیشتر از خودم دوستت داشتم . . . ودارم . . . و خواهم داشت شادی وقتی نگاه اولت تو چشم ما آشنا شد حتی شبها خونه ما با نور توآفتابی شد هنوز صدای گریه هات تو گوشم آواز میخونه آهنگی که ساخته بودی قشنگترین بود تو خونه دست کوچولو پا کوچولو حتی نفس هات کوچولو موهات مثال ابریشم پوست تنت عین هلو به نرمی و لطافت ابرهای آسمونیه نوازش های نفست وقتی رو گونم میشینه با اولین خنده ی تو شادی توی دلها نشست اسم تو باورم شدو غصه...
نویسنده :
باران
2:57
اولین داستان شادی
به نام خدا یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچ کس نبود یک روز یک سنجاب کوچولوبه یک جای ترسناک در دهشان می رود. می بیند در آن جای ترسناک و تاریک یک عالمه فندوق وجود داشت. اورفت و یکی از ان فندوق ها را برداشت و به خانه برگشت .وقتی مادرش از او پر سید این فندوق را از کجا آوردی سنجاب کوچولو گفت: از ترسناک ترین جای دهکده. مادرش گفت: چون اینجا فندوق کم پیدا می شود بهتر است این یک فندوق را با همه تقسیم کنیم. سنجاب کوچولوگفت نه نصفش نمی کنیم. نصف مال خودمان نصف هم مال مردم . مادر شب آن روز یک سوپ فندوق درست کرد سنجاب کوچولو به مادرش گفت که تا این سنجاب تا این سنجاب ها این جا هستند من هم می...
نویسنده :
باران
2:32
نا نییییییییییییی
دختر خوشگلم شایلین تا امروز که 10 ماه و25 روزشه خیلی از کلمات رو بلده هم بگه هم بفهمه مثل: د د . به به . مه مه . بابا . نی نی . آ به . لا لا . نانی=نازی . اُه . بوو . گیم= گل وقتی هم که بهش میگم مامانی بوس میاد و صورتمو میخوره و من غش میکنم یعنی یکی باید بیاد ومن و جم کنه راستی مدل گریه کردنش هم جدید شده لباشو غنچه میکنه و همش میگه: اُوهو اوهو اوهو = oho oho یه جورایی الکی گریه میکنه یه 20 روزی هست که دیگه اصلا چهاردست وپا نمیره................... پرووووو دندون پنجمش دراومده دندون ششم هم داره در میاد 25 مرداد 1391 ...
نویسنده :
باران
2:31