شایلینشایلین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دنیای من

دهمین زادروز

  این هم کیک دهمین تولد خورشید زندگیم   به امید صد و بیستمین زادروزت    و این هم شعری که دایی جون برات گفته:     دانی که به دیدار توام چگونه تشنه ...... هر هفته که بینمت دوباره تشنه ...... واسه خوردن کیک عروسی تو , دایی .... هم عاشق و هم گشنه هم تشنه...       مرسی دایی مهدی ...
30 آبان 1391

لالون

  قربون کیف کردنت برم من       این اولین پیک نیکت بود   فکر میکردم خیلی اذیت کنی اما خدارو شکرخوب بودی مرسی خوشگلم دختر گلم شادی آخه مگه توخونه نمیتونستی CD نگاه کنی نقاشی بکشی په واسه چی گفتی بریم بیرون؟  آهان تو هوای آزاد بیشتر مزه میده  مرسی که به زور مارو کشوندی بیرون  به خاطر تو نبود من همینطور تو خونه میموندم   مرسی خانومم ...
5 مهر 1391

اولین تولد

اولین سالگرد تولدت مبارک   چقدر زود گذشت چه لحظه های قشنگی رو تو برای ما ساختی اولین باری که چشماتو باز کردی اولین باری که خندیدی اولین بار که برگشتی ... ... ... و هربار که صدام کردی هربار که بوسیدی هربار که رقصیدی و چقدر قشنگه وقتی به خاطر گرفتن چاقو از دستت  از ته دل ناراحت میشی وانگار  بزرگترین غصه ات همینه و چقدر قشنگتره وقتی خودکار رو  به زور ازما میگیری از ته دل میخندی و  انگار به بزرگترین آرزوت رسیدی و این احساس پیروزی چقدر زیباست  بزرگترین ناراحتیت چه کوچیکه و بزرگترین شادیت هم کوچیک وهم...
5 مهر 1391

ناز

  اینم یه عکس از دومین باری که با خانواده رفتیم پارک وتو خیلی خوب بودی چون : اولا پی پی نکردی و دوما اذیت نکردی ...
5 مهر 1391

شادی مامانی وبابایی

به نام خدا شادی شفیع پور عشق من     وقتی به دنیا اومدی تازه من فهمیدم میشه بیشتر دوست داشت تو رکورد تمام دوست داشتنی هامو شکوندی وقتی به دنیا اومدی تنها کسی بودی که بیشتر از خودم دوستت داشتم . . . ودارم . . . و خواهم داشت   شادی وقتی نگاه اولت تو چشم ما آشنا شد حتی شبها خونه ما با نور توآفتابی شد هنوز صدای گریه هات تو گوشم آواز میخونه آهنگی که ساخته بودی قشنگترین بود تو خونه دست کوچولو پا کوچولو حتی نفس هات کوچولو موهات مثال ابریشم پوست تنت عین هلو به نرمی و لطافت ابرهای آسمونیه نوازش های نفست وقتی رو گونم میشینه با اولین خنده ی تو شادی توی دلها نشست اسم تو باورم شدو غصه...
27 مرداد 1391

اولین داستان شادی

به نام خدا یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچ کس نبود یک روز یک سنجاب کوچولوبه یک جای ترسناک در دهشان می رود. می بیند در آن جای ترسناک و تاریک  یک عالمه فندوق وجود  داشت.  اورفت و یکی از ان فندوق ها را برداشت و به خانه برگشت .وقتی مادرش از او پر سید این فندوق را از کجا آوردی سنجاب کوچولو گفت: از ترسناک ترین جای دهکده. مادرش گفت: چون اینجا فندوق کم پیدا می شود بهتر است این یک فندوق را با همه تقسیم کنیم. سنجاب کوچولوگفت نه نصفش نمی کنیم.  نصف مال خودمان نصف هم مال مردم . مادر شب آن روز یک سوپ فندوق درست کرد سنجاب کوچولو به مادرش گفت  که تا این سنجاب تا این سنجاب ها   این جا  هستند  من هم می...
27 مرداد 1391

نا نییییییییییییی

دختر خوشگلم شایلین تا امروز که 10 ماه و25 روزشه خیلی از کلمات رو بلده هم بگه هم بفهمه مثل: د د . به به . مه مه . بابا . نی نی . آ به . لا لا . نانی=نازی . اُه . بوو . گیم= گل وقتی هم که بهش میگم مامانی بوس میاد و صورتمو میخوره و من غش میکنم یعنی یکی باید بیاد ومن و جم کنه   راستی مدل گریه کردنش هم جدید شده لباشو غنچه میکنه و همش میگه: اُوهو اوهو اوهو = oho  oho     یه جورایی الکی گریه میکنه یه 20 روزی هست که دیگه اصلا چهاردست وپا نمیره................... پرووووو دندون پنجمش دراومده دندون ششم هم داره در میاد   25 مرداد 1391 ...
27 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد